داستان یک تجربه
در سال 93 که دانشجوی دوره فوق لیسانس بودم؛ مجبور بودم برای مدتی هم کار کنم و هم زمان پایاننامه خودم را انجام دهم. روزی از آن روزها، یکی از دوستان قدیمی به دیدارم آمد و به مدت یک شب هم صحبت بودیم. از شغل جدیدش گفت که پشتیبانی دستگاه های کارت خوان است و اینکه درآمد خوبی دارد. من نیز که همواره فرد بسیار کنجکاوی بوده ام؛ علاقمند شدم تا این شغل را نیز تجربه کنم. فردای آن روز به شرکت پشتیبانی دستگاه های کارتخوان دوستم رفتم تا اگر شغل مناسبی بود، برای مدتی آنجا کار کنم.
اگر چه فقط دو ماه به آن کار شدم (تا فقط بتوانم بدون دغدغه مالی پروژه فوق لیسانس خودم را به انتها برسانم)؛ اما واقعاً از مزیت های این کار لذت بردم. این شغل تنها به هیچ گونه سرمایه اولیه و یا وسیله ای نیاز نداشت. بلکه به هیچ مهارت خاصی نیز احتیاج نبود. به عنوان مثال، شغل بازاریابی از نمونه شغل‌هایی است که اگر چه شاید نیاز به سرمایه‌ای نداشته باشد، اما مهارت‌های خاص خود را می‌طلبد. مهارت‌هایی مانند مهارت های گفتاری، کرداری و یا حتی پنداری.
بعدها این کار را به چند نفر دیگر از جمله یکی از اقوام خودم که به تازگی به تهران آمده بود و به دنبال کار می گشت، پیشنهاد دادم و دوباره پس از چند ماه، رضایت بالایی از او و خانواده اش دیدم. در ادامه به شرح این کار می پردازم.
